بدون درس -

mobi

بدون درس.

انشا که از ارایه تشخیص استفاده شده بدین لطفا تشخیص یا همون جان بخشی

جواب ها

تمام، قاصدک های شهر تورا فرا می خوانند بیا بعد تو ار ثانیه ام مانند غرق شدن نیلوفر آبی است او حتما از من بهتر است مثلا مو های مجعدت را که دوست نداشتی از آنها تعریف نمی کند یا چالت را که داخل ماسک قایم کرده نمی بوسد یا دستانت را که نشانه اضطراب به هم میچلاندی را نمی گیرد و شاید تو این را میخواستی (: تو رفتی اما خاطراتت با من زیر باران قدم می زند تمام ثانیه هایی که با تو بودن پر کشید زندگی آنجا بود فراموش کردنت فقط انجایی که تا میایی یادت برو: موسیقی معروفمان بخش میشد موهای مجعد تمام شهر را پر میکند عطر همیشگی ات را یکی می زند چرا رفتی مگر کم گذاشتم ز بوسه روی  گونه ات دلتنگی یعنی زلف مجعد که کل شهر را می کند حالا الان از لانه دل ما رفتی در کجا لانه داری، که انقدر خیالتان راحت است؟ یعنی بعد من کی چالت را می بوسد؟ کی موهایت را نوازش میکند؟ پیش کدام دزد عاشقی خوابت می برد؟ سرت رو روی کدام شانه می گذاری؟ یعنی اشک های خیس شده ات را کی پاک میکند؟ انگشتانت برای کشیدن کدام گونه رها کردی؟ وقتی تو نیستی حتی اگر تمام ستاره ها برای من به زمین بیاید باز هم من خوشحال نیستم با دیدنت در جان ولوله ای به راه می افتد انگار در قلبم قناری نغمه عشق می سراید منتظرت هستم اینکه دوباره جان غمگینه مرا قلعه شادی برسانی ماه من بی تو آسمان نوری ندارد بیا که دل آسمان تاریک است بعد رفتنت این آسمان به یادت می بارد مواظبت یادت میاد من هنوزم هم امید دیدن تورا دارم امشب زود تر از روز های دیگر خوابیدم گفتم شاید در ذهنم بیرونت کنم ؟ ولی در خوابم پیدایت کردم گفته بودم چشمانت کنایه از شادی است حتی اگر هم دروغ باشد بیا بگو دلم برایت تنگ شده خبر داری که دیدنت باعث رفع خستگی جان ما میشود؟ دلتنگی: یعنی راه رفتن بدون تو در باران یعنی دنبالت گشتن توی کافه یعنی اسمت تمام بیلبورد های شهر یعنی هر نفسی که میاید با یاد تو است یعنی خاطره هایمان زیر درختان بید بوی خاطره هایمان کل شهر را پر کرده است بیا که بدون تو جان این دیوانه خراب است شروع ماجرای: همان فر هایت خبر داری ! از دوریت من تمام شهر را میبارم تو چه میدانی این دیوانه با خاطراتت ار شب سقوط می کند در محاکمه ی چشمانت مظلوم ترین قاتل شهر من بودم و دوست داشتنت گویا درد قلب را زیاد میکرد نه تسکین! بیا وقتش رسیده است این جان خسته من لبریز از نبودنت است

سوالات مشابه